روایت فجرآفرینان قزوینی از زندان‌های مخوف ساواک؛ از جیره روزانه شکنجه تا ایستادگی پای اعتقادات

تعدادی از مبارزان قزوینی دوران انقلاب اسلامی در گفتگو با آژانس خبری کارآفرینان اقتصاد به روایت خاطرات خود از شکنجه‌های تلخ زندان‌های مخوف ساواک پرداختند.

به گزارش آژانس خبری کارآفرینان اقتصاد از قزوین، سالها از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی می‌گذرد و نهال نوپای انقلاب زیر سایه بزرگ مردان ایران اسلامی قد کشیده و به درخت تنومندی تبدیل شده است.

انقلاب به گواه بسیاری از کسانیکه آن روزها را از نزدیک دیدند حاصل خون جوانان و مردان بسیاری است که در راه دفاع از آرمان‌های امام پای در مسیری گذاشته بودند که عاقبت آن دستگیری توسط نیروهای مخوف ساواک و شکنجه و محکومیت‌های طولانی مدت در زندان ‌و در نهایت شهادت بود.

اما ایمان و اعتقاد راسخ در فجرآفرینان چنان موج می‌زد که هیچ چیز نمی‌توانست مانع از تلاش آنان در حمایت از امام و انقلاب بردارد و با قلبی مطمئن در این مسیری قدم بر‌می‌داشتند تا اینکه در نهایت به فضل الهی و رهبری امام خمینی(ره) و همدلی و همراهی همه ایرانیان، انقلاب اسلامی ایران به قله آمال رسید و جشن پیروزی را سرداد.

محمدتقی نورانی یکی از زندانیان سیاسی قزوینی است که در دوره پیش از انقلاب همراه با دیگر دوستان همقطار خود از پخش اعلامیه و کتاب گرفته تا هر کاری که در توان داشت برای حرکت قطار انقلاب در ریل پیروزی کوتاهی نمی‌کرد.

وی که متولد سال ۲۷ بوده و جانباز و زندانی سیاسی به شما می‌آید اینگونه از فعالیت‌های انقلابی خود سخن می‌گوید: سال ۱۳۴۹ قبل از سربازی اقدام به فعالیت‌های سیاسی از قبیل پخش اعلامیه و کتب در قزوین می‌کردم تا اینکه پای ما به حسینیه ارشاد تهران باز شد و تحت تعلیم دکتر شریعتی بودیم ‌و بدین شکل کمی فعالیت های سیاسی خود را زیاد کردیم.

نورانی با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته خود ادامه می‌دهد: دوستی با نام شهید قدرت الله چگینی داشتم که معلم اخلاق بوده و سواد بالایی هم داشت و پس از انقلاب توسط گروهک خائن منافقین ترور شد. دوست دیگری هم با نام سید محمود سیاهپوش داشتم که جلسات سخنرانی داشتند و ما هم کنار آنان فعالیت می‌کردیم.

وی با اشاره به روز دستگیری خود بیان می‌کند: همین فعالیت‌‌های سیاسی موجب شد که بهمن سال ۵۳ توسط ساواک دستگیر شویم. ما را به تهران کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند که آن زمان به کمیته معروف بود و پس از انقلاب با عنوان موزه عبرت از آن یاد می‌شود.

شکنجه ساواک، جیره روزانه ما بود 

این زندانی سیاسی پیش از انقلاب می‌گوید: وقتی به تهران رسیدیم ظهر بود. به من گفتند نهار خوردی؟ گفتم نه نخوردم. لباس زندان به تن داشتم که موی سرم را تراشیدند و گفتند این را ببرید و به او یک دست چلوکباب بدهید‌. همراه با یک سرباز و بازجویی که همراهش بود مرا به اتاق تقریبا ۴۰ متری بردند که ۴ تا ۵ نفر انسان درشت هیکل آنجا بودند. به آنها گفتند این نهار نخورده، به او نهار بدهید. به محض گفتن این کلام آنها همه با هم به جان من افتادند گویی داخل رینگ بوکس بودم و به دست هرکدام می‌افتادم مرا به شدت کتک می‌زد و به دیگری می‌سپرد. اما وقتی دیدند با این کارها نمی‌توانند از من حرفی بیرون بکشند مرا به اتاق شکنجه‌گر معروف، حسینی بردند که متبحر در زمینه زدن کابل به پاها بود.

نورانی با اشاره به شکنجه حسینی شکنجه‌گر وحشی ساواک بیان می‌کند: مرا به تخت بستند و مچ‌های پاهایم را هم محکم به تخت بستند و حسینی شروع به زدن من با کابل کرد تا حدی که دیگر جای سالم در پاهای من نماند و تمام سر و صورتم خونین شد‌. خلاصه هر روز ما یک دست جیره این شکلی داشتیم. تا اینکه دوران بازجویی تمام شد و پس از دو سه ماه مرا به دادگاه بردند و محکوم به ۳ سال حبس شدم که در دادگاه دوم این محکومیت به ۱۰ سال افزایش پیدا کرد.

مجتبی قائد امینی یکی دیگر از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب است که از او خواستیم تا از خاطرات آن روزهایش برای ما تعریف کند.

وی که متولد سال ۳۵ و طلبه حوزه علمیه قم است، بیان می‌کند: قبل از انقلاب در دوران شاه دو بار در شهر قم به زندان افتادم. طلبه بودم و مبارزات ما هم با نظام شاهنشاهی در قم بود.

امینی با یادآوری خاطره اولین دستگیری‌اش توسط نیروهای شاهنشاهی می‌گوید: اولین بار سال ۱۳۵۰ زمانی که ۱۵ سال داشتم به زندان افتادم چون در مجلس سنا شاه به حضرت امام توهینی کرده بودند که در اعتراض به این مسئله ما طلبه‌ها تظاهرات و مخالفت کردیم که آنجا مرا هم دستگیر کردند و حدود ۳ ماه در زندان بودم که شرایط شکنجه خاص خود را داشت اما به دلیل صغر سن منع تعقیب گرفتم.

وی ادامه می‌دهد: دوباره مشغول درس و بحث در مدرسه فیضیه قم شدیم تا اینکه یک روز مراسم گرامیداشتی برای شهدای سال ۴۲ در فیضیه قم برگزار کرده بودیم ‌و عکس امام و پلاکاردهایی برای امام و شهدای ۱۵ خرداد در مدرسه نصب کردیم همین موضوع موجب حمله نیروهای شاهنشاهی به مدرسه شد و ما ۳ روز در محاصره نیروهای ژاندارمری ساواک بودیم.

این زندانی سیاسی پیش از انقلاب ادامه داد: چون کانون مبارزات قم، مدرسه فیضیه بود که در نهایت ۱۷ خرداد سال ۵۴ نیروهایی از گارد شاهنشاهی تهران آمدند و همه ما را با ضرب و شتم و سرکوب دستگیر کردند. مدرسه فیضیه هم تا زمان پیروزی انقلاب تعطیل شد. آن موقع هم ۴ ماه در زندان اوین تحت بازجویی و شکنجه بوده و در نهایت محکوم به سه سال زندان شده و سال ۵۷ آزاد شدم.

وی می‌گوید: زندانیان سیاسی در سال‌های محکومیت خود در زندان‌های رژیم شاهنشاهی متحمل آزار و اذیت روحی و جسمی فراوانی بودند. ما تا چندین سال قبل اصلا علاقه‌ای به بیان اتفاقات و نوع شکنجه‌‌هایی که دیده بودیم نداشتیم برای اینکه تصور می‌کردیم حمل بر تظاهر یا ریا می‌شود یا اینکه اجر آن از بین می‌رود.

امینی در مورد چرایی سخن گفتنش از دوران اسارت در زندان دژخیمان شاهنشاهی پس از سالها سکوت این چنین بیان می‌کند: چند سالی است برخی از اعضای ساواک مثل پرویز ثابتی کتابی نوشتند و مصاحبه‌هایی با شبکه‌های معاند آن سوی مرزها کردند و در تظاهرات اغتشاشات بیان داشتند که اصلا شکنجه‌ای در کار نبوده است.

وی اضافه می‌کند: در زندان ساواک انواع و اقسام شکنجه‌های روحی و جسمی روی زندانیان پیاده می‌شد که البته درجات متفاوتی داشت به طور مثال شهید نصرت الله انصاری یکی از زندانیان سیاسی به حدی توسط نیروهای ساواک تحت شکنجه قرار گرفت که به شهادت رسید.

نسل امروز خاطرات زندانیان سیاسی دوره انقلاب را مطالعه کنند

امینی عنوان می‌کند: تقاضا دارم نسل امروز حداقل خاطرات زندانیان سیاسی از جمله آقای عزت شاهی یا مرحومه دباغ را مطالعه کنند که چقدر شکنجه شدند. ما که در قبال آن بزرگواران کار خاصی نکرده بودیم فقط در تظاهرات شرکت کرده و در دفاع از امام شعار داده بودیم.

وی با اشاره به روزهای سخت دوران زندانی بودنش می‌گوید: ۱۵ سال داشتم که اولین بار مرا دستگیر کردند و در اتاق شهربانی با مشت و لگد و فحش و توهین به جان من افتادند و حتی دستبند و پابند به من زدند تا اینکه صبح فردای آن روز مرا ساواک بردند و به پشت من شلاق زدند فقط به این دلیل که از من یک اعلامیه گرفته بودند. از من بازجویی می‌کردند که از چه کسی اعلامیه را گرفتی که من گفتم پیدا کردم و نگفتم از چه کسی گرفتم.

این زندانی سیاسی قبل انقلاب بیان می‌کند: بعد از آن مرا به زندان قزل قلعه بردند که خیلی خوفناک بود. یک هفته در سلول این زندان بودم که مرا دادگاه بردند و در نهایت آزاد کردند.

وی ادامه می‌دهد: دومین باری که دستگیر و روانه زندان شدم سال ۵۴ بود و از همان زمانیکه به فیضیه حمله کردند به هر وسیله و هر نوعی که می‌توانستند به قصد کشت، طلبه‌ها را می‌زدند به طوریکه از فرق سر تا نوک پا هر آنچه توانستند ما را زدند و تمام بدن‌ها زخمی بود و دستها و سرها شکسته شده بود. بعد ما را از زندان قم به زندان اوین بردند که با چشمان بسته ۴ ماه تحت بازجویی شدید بودیم.

امینی خاطرنشان می‌کند: یکی از دوستانم در خاطراتش می‌گوید آقای امینی را به گونه‌ای شکنجه کرده بودند که تمام پاها و دستها و صورت وی زخمی بود و از شدت درد نمی‌توانست روی پاهایش راه برود برای همین روی چهار دست و پا می‌رفت.

وی می‌گوید: وقتی مرا به اتاق بازجویی بردند روی تخت بستند و همزمان که یک نفر با چک و لگد به صورتم می‌زد، دو نفر به پشتم و دو نفر هم به کف پاهایم شلاق می‌زدند. به عبارتی ۵ تا ۶ نفر همزمان مرا کتک می‌زدند. درد حاصل از شلاق بر کف پاهایم به حدی بود که تا عمق جان درد را احساس می‌کردم و در آن لحظات به امام زمان متوسل می‌شدم و از ایشان مدد می‌گرفتم.

امینی خاطرنشان کرد: بعد از اینکه به کف پاها شلاق می‌زدند برای اینکه پاها متورم و عفونی نشود ما را مجبور می‌کردند راه برویم. وقتی راه می‌رفتم احساس می‌کردم که گویی هزاران  سوزن به پای من فرو می‌رود. کمترین نوع شکنجه همین شلاق زدن یا آویزان کردن بود.

وی با اشاره به خاطره دیگر از دوران اسارت می‌گوید: یکبار زمستان داخل زندان درگیری پیش آمد که از ساعت ۹ شب تا ۲ الی ۳ شب مرا بردند و فقط می زدند. دو نفری کف پاهایم را شلاق می‌زدند و بعد آب سرد روی صورتم ریختند و مرا از میله در آویزان کردند طوری که همه وزن بدن انسان روی دستها فشار می‌آورد.  

ساواک یعنی وحشت، شکنجه ‌و جنایت

این زندانی سیاسی پیش از انقلاب در پایان تاکید کرد: تحقیر و توهین و فحش های خیلی رکیک عادی ترین رفتار ساواک بود. شرایط خوفناکی بود. ساواک یعنی وحشت، یعنی شکنجه، اذیت و آزار ‌و جنایت. اما ما چون به هدف خود معتقد بوده و روحیه قوی داشتیم، مقاومت می کردیم.

جعفر جعفری بینا یکی دیگر از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب است که برای لحظاتی پای صحبتهای ایشان نشستیم و از خاطراتش شنیدیم.

وی اینگونه سخنانش را آغاز کرد: نظامی بازنشسته و زندانی سیاسی قبل از انقلاب هستم با ۲۵ درصد جانبازی و ۲ سال هم آزادگی دارم. جانبازی ما مربوط به شکنجه‌های داخل زندان می‌شود که پس از انقلاب با تایید پزشکان تشخیص میزان جانبازی داده شد. از طرفی دولت هم تصویب کرد کسانیکه قبل از انقلاب در زندان بودند به همان میزان آزاده محسوب شوند.

در گارد شاهنشاهی و مرکز حکومت، تبلیغ امام(ره) را می‌کردیم

جعفری بینا ادامه داد: در دوران شاهنشاهی بنده در تهران در استخدام گارد شاهنشاهی بودم البته قبل از استخدام در آن یگان زمینه مسائل سیاسی را داشتیم پس از آن وارد ارتش شدیم و به مبارزات خود ادامه دادیم. اعلامیه های حضرت امام را که به دستمان می‌رسید با دستگاه‌های تکثیر قبلی که داشتیم به نوعی منتشر می‌کردیم و بین دوستانی که معتمد بودند توزیع می‌کردیم. در واقع ما در گارد شاهنشاهی و مرکز حکومت، تبلیغ امام را می‌کردیم.

وی بیان می‌کند: پس از گذشت دو سال از ورودم در ارتش ۲۱  آذر سال ۵۵ توسط ساواک در داخل پادگان دستگیر شدم. البته من به همراه دو تن از دوستان بودیم که بنده متهم درجه یک بودم. در سلول انفرادی حبس بودیم و مورد ضرب و شتم ماموران قرار می‌گرفتیم و آنان با شلاق یا مشت و لگد و فحش و ناسزا به جان ما می‌افتادند به طوریکه جای ضربات شلاق هنوز در کف پاهایم مشخص است.

این زندانی سیاسی پیش از انقلاب عنوان می‌کند: به هر حال ما آمادگی مواجهه با چنین روزهایی را داشتیم و می‌دانستیم این گونه فعالیت‌های سیاسی چنین شرایطی را هم ممکن است به دنبال داشته باشید. روزهای سختی بود. حدود ۱۲ روز در زندان اداره دوم ارتش بودم و بیش از ۲۰ روز کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک بودم. پس از آن با توجه به حساسیت کاری که داشتیم چون در مرکز حکومت بودیم که این اتفاق افتاده بود از آنجا ما را به مرکز ساواک سلطنت آباد منتقل کردند که بعدها فهمیدیم کجاست. چون آنجا مرکز ساواک ایران بود.

وی می‌گوید: پس از اینکه مراحل بازجویی را گذراندیم به ۱۰ سال حبس محکوم شدیم که دادگاه دوم هم تایید کرد و ما را به زندان قصر منتقل کردند. حول و حوش دو سه ماه انجا بودیم. زمان مرحوم طالقانی بود. پس از آن نزدیک ۷ تا ۸ نفر را سوار ماشین کردند و به نقاط مختلف کشور بردند از جمله آیت الله طالقانی که فکر می کنم به برازجان منتقل کردند. ما ۳ نفر را هم به بند ۱۰ شماره ۲ زندان قزل حصار کرج انتقال دادند. بند ۱۰ ویژه زندانیان سیاسی بود. ۲ نفر را هم به کرمانشاه فرستادند.

آخرین سری زندانیان سیاسی کشور بودیم که آزاد شدیم

جعفری بینا بیان می‌کند: در زندان بودیم که انقلاب شد و زمان شاپور بختیار، آخرین سری زندانیان سیاسی کشور بودیم که آزاد شدیم. ۱۷۶ زندانی بودیم. روزنامه کیهان و اطلاعات آن موقع تحریم بود که اسامی ما را در روزنامه مهر ایران نوشته بودند و اسم من ردیف ۱۱۱ بود.

وی در خصوص فعالیت‌های دوران انقلاب می‌گوید: پس از آزادی در ایام انقلاب رفتیم و از بچه‌های نیروی هوایی سلاح گرفتیم و در تسخیر یکی از پادگان‌ها شرکت داشتیم. در ادامه به محله خودمان برگشتیم. زمانی بود که به دستور امام، اعلام تشکیل کمیته صادر شده بود. معتمدین محلی سراغ ما آمدند و از ما برای انجام این دستورالعمل کمک خواستند. من هم یک اتاق از پاسگاه ژاندارمری بوئین زهرا به امانت، حالت اجاره‌ای گرفتم. ۲ تا ۳ قبضه هم از اسلحه‌های قدیمی تهیه کردیم و تعدادی از بچه‌هایی را که می‌شناختم را هم دعوت به همکاری کردم. که هنوز هم هستند و سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی شدند.

هیچ وقت در زندگی به دنبال نان و نام و مقام و منصب نبودم

این شهروند قزوینی بیان می‌کند: این افراد در چهارراه بوئین زهرا مستقر شدند تا اگر سلاحی کشف کردند از آنان بگیرند که نزدیک به ۸۰ قبضه سلاح ما جمع کردیم. می‌خواستند مرا به عنوان رئیس کمیته معرفی کنند که قبول نکردم چون هیچ وقت در زندگی به دنبال نان و نام و مقام و منصب نبودم.

وی در پایان گفت: اکنون ۶۶ سال دارم و در کانون پیشکسوتان عرصه جهاد و شهادت بوئین زهرا در قسمت دفاع امنیتی فعال هستم و همواره پیرو منویات مقام معظم رهبری هستیم. البته مسئولیت دوچرخه سواری بوئین زهرا را هم بر عهده دارم و در کشورهای آذربایجان و ترکیه و شهرهای چالوس و کاشان و بسیاری از شهرهای دیگر ایران رکاب زده ام و اکنون در بسیج پیشکسوتان هم فعال هستم.

کلام پایانی

انقلاب روزهای سختی را به خود دید تا توانست به شیرینی پیروزی نائل آید. انسان‌های بی‌شماری جان خود را به دست گرفتند تا یکی از دهها هزار نفری باشند که برای استقلال و آزادی کشورشان از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌اند.

حال در آستانه چهل و پنجمین سالروز درخشش پیروزی انقلاب اسلامی به پاس تلاش تمام فجرآفرینان و همه ایثارگری‌ها و جانفشانی‌های شجاع مردان و شیرزنان در دوران پس از انقلاب تا به امروز باید در جهت رشد و اعتلای ایران عزیزمان بکوشیم. ایرانی که برای حفظ وجب به وجب خاک آن خونها ریخته شده ‌و خون دلها خورده شده و هنوز هم مادران زیادی چشم انتظار یادگاری‌هایی از فرزند دلبندشان هستند.

ما هم استوار و محکم پای آرمان‌‌های امام و شهدا خواهیم ایستاد و برای سرافرازی ایران عزیزمان جانها فدا خواهیم کرد تا همیشه ایام «آباد باشی ای ایران».

پایان پیام/

دیدگاه خود را بیان کنید

0 دیدگاه